یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم دار کهنه قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگی است؟
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
چهره اش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
باز آواز درشت دوره گرد
پرده اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم دار کهنه قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید؟
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: عاشقانه هاس امیر و مریم,
[ یک شنبه 14 مهر 1392
] [ 18:4 ] [ امیرحسین&مریم ][